من صبرم لبریز شده

همین یه ربع پیش داشتم فکر میکردم کاش هیچ وقت، اون شب برنامه بادو رو نصب نمیکردم، کاش فردا شبش که نصب کردم با تو حرف نمیزدم و کاش فردا عصرش تو باکارا تو اون هوای سرد و عجیب زمستون نمیشستم جلوت و پشمام نمیریخت از تقدیر که چجوری تو رو سر راهم قرار داده که این جوری دو سال بگذره و دچارت بشم

کاش اون بادو لعنتی و نمیریختم و اون ماک آیلتسه که نوشته بودم و میرفتم و ادامش میدادمو آیلتسمو میگرفتم و میرفتم از اینجا

کاش هیچ وقت در‌های قلبمو بهت باز نمیکردم

چون الان همین جا حبس شدم و تنها سلاحم عشقمونه.

خیلی تو عذاب و اذیتم.. نمیدونم مشکل از منه از خانوادمه از محیطه هر چی هست تا ته توی فشار و اذیتم.

کاش اگ خدایی هست این غم‌های تو دلم و دل شکستگی‌هام و خواسته هامو ببینه.

کاش حداقل یک بار در راستای خواسته هام یه کاری بکنه.

من صبرم لبریز شده

یه ادمی حدود سه سال پیش قبل این که وارد رابطه با میم بشم هم صحبت بودیم، اوج خودخواهی و من درون این ادم دیدم! واقعا مردای مردادی عجیب مودین،

این جوریه دنبال کارای خودشه اون وسط مسطا شد به تو هم یه سلامی میکنه نشد که هیچی

قشنگ از اینا بود یه روز امیدوارت میکنن یه روز ناامید

یه روز تا ته عشق میبرنت یه روز تا ته چاه غمگینی

بماند سریع تمومش کردم اون رابطه رو و با اشنا شدن با میم مسیرم عوض شد

حالا پیام داده اره میخوام جبران کنم و اشتباه کردم!

و جالب تر این که واقعا توقع مداشت من تو این سالها وارد رابطه شذه باشم آره خره سه سال وایساده بودم تو بیای 😂

منم ی روز بردمش دم چشمه و بعد بلاک کردم چون حتی حرف زدن معمولی باهاش حالمو بد میکرد و حس میکردم زدم زیر تعهدم با میم

به میمم امروز گفنم.

نمیدونم تهش با میم چجوریه ولی هیچ کسو جز این ادم نمیخوام

این نقطه از زندگی

یک ماه طاقت فرسا و عجیب و شلوغ و پر اتفاق تموم شددد

امتحانارو دادم، از بچه ها امتحان گرفتم و توی یک هفته سعی کردم ۳۰۰ تا برگه رو صحیح کنم و برسونم، موهامو بلوند کردم قشنگ ترین رنگی که میتونستم بکنم، عروسی سین شد و به عنوان تنها خواهر عروس سنگ تموم گذاشتیم و الان اینجام

این نقطه از زندگی.

فکرم به اینه که حالا که اون دغدغه‌ها تموم شد حالا چیکار کنیم؟

فکرم درگیر کار و تمرکز روی خودمه.

این که یوگارو منظم برم و روتین زندگیم کنم

پیج و یه سر و سامون بدم و مرتب کنم و ببینم چجوری میتونم کاری کنم که بتونم شاگرد ازش جذب کنم؟

کتاب بخونم، زبان دوره ای که دارم پیش برم

رابطم و سرکار و دانشگاهم که جز جدا نشدنی از زندگیمه.

این هفته هم تموم شد

هفته دیگم میام میگم این هفته ی مهم زندگیمم انشالا به خوشی تموم شد😍

حالا باشه تمام دل نگرانی‌ها و غصه ها برای بعد.

اتفاق جالب توجه این هفته این که موهامو همون رنگ بلونده که میخواستم کردم و بسی خوشحالم😌❤️

از شش صبح بیدار شدم رفتم مدرسه امتحانمم گرفتم کلاسامو برگزار کردم بعد با ۱۲۰ برگه امتحان بغل برگشتم خونه و نان استاپ تا خود الان صحیح کردم تا ببرم و انقدر دراز نباشه زبونشون

دو هفته که درگیر امتحانا بودم و چقدر خستم کرد این دو هفته هم درگیر امتحان بچه‌ها و عروسی سین

واقعا بعدش میخوام یک هفته فقطططط لش کنم

خستم روحی جسمی همه چی

زندگی که مسابقه نیست!

روز شلوغی بود

مدرسه بچه ها امتحانمو داشتن و خیلی خسته شدم بعد اومدم خونه یوگا رفتم بعدش با میم بیرون و ساعت نه شبم خونه بودم.

فردا باید صبح زود پاشم برم مدرسه دوباره امتحان دارن

دلم میخواد واقعا از این شرایط درام.

کتاب معجزه شکرگزاری و خیلی تعریفشو شنیدم ولی تا حالا نه کامل خوندمش نه انجام دادم تمریناشو

میخوام یک بارم شده انجامش بدم:) دارم دست و پا میزنم شرایطمو بهتر کنم...

این ماه و ماه بعدم در مضیقه مالی به سر میبرم

یعنی هررر چی از مهر ماه جمع کردم پول پای لباس عروسی سین دادم و بعدش پنج شنبه میخوام برم رنگ مو راحت نزذیک ۱۵ میشه و ارایشگاهم هست و این ماهم ولنه

میدونی همه اینارو برای دلخوشی و حال خوب خودم انجام میدم ولی همش حس بد دارم همش این جوریم پولام الکی خرج‌شده

در حالی که خره تو کلی پول دادی ی لباس خاص گرفتی کلی قراره پول بدی موهاتو بعد دو سال رنگ کنی چیزی که خیلی خیلی دلت میخواست

یا پول میدی با عشق برای یار زندگیت کادو میگیری

نباید فقط فکر کنی اینا از دست دادنه، پس اون حس خوبش چی؟

این باگ زندگی تو جهان سوم و خاورمیانست که اندازه تلاشت حقوقی نمیگیره و زندگی کارمندی و اونم تازه معلمی پس انداز توش تقریبا بی معنیه.

پس سخت نگیر. بییین شرایطتتو. اتفاقا کارایی که میکنی عاشقشی

میدونم خیلی دردناکه مثلا چهار ماه پول جمع کنی که یه لباس برای عروسی خواهرت بگیری

یا شش ماه از تابستون تا به الان پول جمع کنی بلکه موهاتو رنگ کنی

هی از چیزای دیگت بزنی، لباس نحری

ولی به تمام کافه‌هایی که هر هفته با یار میری فکر کردی؟ چرا انقدددر برات عادیه؟ میدونی تو خود همین چقدددر عشق هست؟ تجربه چیزای جدید، تجربه بیرون حرف با یار

انگد همه چیز و سخت نکن.

داشته هات و قدر بدون، مثلا قدر کوله ای که میم داده و عاشقشی، قدر بارونی ای که امسال با قیمت خوب خریدی ولی پارسال پول نداشتی بخریش و وقتی میپوشیش حس میکنی خیلی خوشتیپ تری:)

بیخیال این که چرا دستگاه قهوه ساز نداری! بجاش داداشت برات نسکافه گلد اصل خدادتومن و چون کارشه نصفم کمتر میاره و تو طعم نسکافه گلد و با شیر لذت میبری حتی شاید به اندازه اونی که دستگاه داره! یا مثلا قهوه فوری‌های سوپری سرکوچه که تکی میده و تو هر دفعه چند تا دونه برای امتحان برمیداری.

بیخیال این که چرا لپ تاپ خوب نداری بجاش لپ تاپ معمولی ای داری که از همون هجده سالگی یار تمام روزای خوب و تلخته! هیچ جا دستتو تو حنا نزاشته

لذت ببر، ب داشته هات فکر نگن

به این فکر نکن بدوعم ارشدم تموم شد برم دکترا، به این فکن داری ارشدتو میگیری حتی اگه هر ترم کلی پول دادی. ولی با وجود سرکار کلی سعی کردی تلاش کنی و معدلت بالا باشه.

زندکی کن! لدت ببر.. مسابقه که نیست

مگه این بیست و هفت سالگی برمیگرده؟