من زنده‌ام!

ببنید عزیزان زندگی خیلی غیر قابل پیش بینیه!

مثلا همین پست قبلی و بیین که مال تقریبا چهار ماهه پیشه، من نه تنها قرارداد خاصی نبستم حتی از نظر کاری بدتر از تمام سال های قبلمه، حتی ارشدمم تموم نکردم چون جنگ شد و همه چی به تعویق افتاد.

گفتم جنگ!! باورم نمیشه هنوز واقعا بعد چهل روز هنوز تو بهتم، چی شد؟ چجوری شروع شد؟ چجوری تموم شد؟ قراره دوباره بشه؟

چقد وحشتناک بود! انگار اون دوازده روز مرده بودم روحم سرگردون‌ بود.

اصلا ایرانی بودن یعنی نباید برای بیشتر از یه ماه بعدت پلن بریزی چه برسه سه ماه بعدت

در آستانه بیست و هشت سالگی این شکلیم هنوز نمیدونم دقیق سر چه کاری باشم، هر روز یه حس و حالیم

تازه به این نتیجه رسیدم چقدر کتاب خوندن، باشگاه رفتن خوب و لازمه!

حتی به این نتیجه رسیدم ازدواج با پارتنرت وقتی شرایط مالی اکی نیست اصلا عقلانی نیست و باید صبور تر باشی

هنوزم ولی سخت گیرم، هنوزم ب خودم سخت میگیرم، سرزنش میکنم

این روزا؟ باشگاه میرم، کلاس زومبا بعد سالهااا

یه رمانی رو بعد میتونم بگم چهار پنح سال شروع کردم و آخراشه و برگام ریخته از این که این منم دارم ادامه میدم

هر روز خودمو سرزنش میکنم چرا قدر دانسته هام، سابقه ای که دارم، تجربه ای که دارم رو نمیدونن و انقدر حقوق های پایین پیشنهاد میدن، من چیکار کردم؟ تصمیم گرفتم بیکار باشم تا وقتی که با چس تومن پاشم برم اون سر دنیا و هیچ عایدی برام نداشته باشه! جز این که بگم بله منم میرم سرکارا!

تفریبا یک‌ شب در میون بابتش گریه میکنم، ولی کلاس دیجیتال مارکتینگ نوشتم و دارم دنیایی رو تجربه میکنم که قبلا نکردم، خدا رو چه دیدی؟ شاید مسیر شغلیم عوض شد

میم عاشق دیدن نیمه پر لیوانه، میگه میری نیاوران اون کلاس ها رو داری و بیین؟ یه روز میری ولی حقوق اندازش سه روزه عادیه تو مدارسه، همش میگه تو که قسط نمیدی، اجاره خونه نداری نکن اذیت خودتو باباتم که لب تر کنی کمک میکنه، میگه برو باشگاه، شل بگیر، کارای دیگه رو تجریه کن...

میدونی؟ الانم بیکار نیستم، اون نیاورانه درس میدم، سایت طراحی میکنم و پشتیانی میکنم از این راه هم درامد دارم ولی از ته دلم میخواستم برای معلم کامپیوتر بودن که این سه سال جون کندم براش با چس تومن رفتم درس دادم و اومدم به امید سابقه و کلی نرم افزار دیگه و جدید یاد گرفتم و چقدر براش کار کردم تهش این جوری نشه!

همش با خودم فکر میکنم غیر درس دادن قطعا چیزای دیگه هم هست که تو رو به وجد بیاره ، طراحی سایت و برنامه نویسی پول خوب برات اورد ولی اون شور و اشتیاقتو نیورد؟ معلمی شور و اشتیاق اورد ولی بی پولی اورد؟

نمیدونم.. تو بیست و هشت سالگی یه نمیدونم بزرگم، نه شغلم نه اینده و رابطه و ازدواجم هیچ کدومو نمیدونم

میم ولی بالاخره مغازه گرفت، بعد جنگ بهش گفنم عزیزم حتی اگه کار آنلاینتم گرفته برای منی که باباش از شش صبح میره سرکار نه شب میاد غیر قابل پذیرشه مرد تو خونه کار کنه

نتیجش شد بعد دو سال و نیم بالا پایین کردن در نهایت مغازه بغل گوش خودم! حالا ترس از این که یه موقع ما رو‌فامیل نبینه، مامان نبینه رو بزار روش

این روزها ناراحتم از دست خودم با این که میدونم نباید سخت بگیرم ولی‌ میگیرم ولی یه سخت گیره شل کن شدم!!:))))

یه چیز برگ ریزون دیگه، متوجه شدم اکس تاکسیکه چار سال پیشم رفته باشه کجا خوبه؟ LA! خدایا برگ هایم:)))) آدم باید چقدر بد شانس باشه که اولین دوست پسر زندگیش اون قدر تاکسیک و مریضه روانی رفته باشه LA, اونوقت خود لس انجلس کجا بره؟ بخدا فکر میکردم تقاص تک تک آسیب های روحی و جسمی ای که بهم زده رو میبینه ولی انگار ندیده:))) اصن انگا آه و نفرینای من ظاهرا همش برگشته بوده به خودم..اگرم الان بیینه دیگه مهم نیست برام دیگه تو LA, حتی اونجا بمیره هم الان وضعیتش از من بهتره🤣🤣

ولی همیشه میگم خوبه قبل میم اون بوده، من فهمیدم چقدر آدما میتونن متفاوت باشن چقدر انتخاب بعدی آدم میتونه درست تر باشه و چقدر آدم درست با سلامت روان خوب هم هنوز هست. پس عزیزان اگه در رابطه تاکسیک هستین یا ازش در‌ومدین، بدانید و آگاه باشید امکانش هست بعدی سورپرایزتون کنه:))

راستی یه کار یهویی کردم! کانال یوتیوب زدم و توش ولاگ های روزمره از خودم میزارم خیلی خودمم حتی ارایشم نمیکنم حاضرم نمیشم همون جوری میام جلو دوربین..باحاله دوسش دارم دارم سعی میکنم یه کار دلی باشه برام با این که ازم مقداری وقت هم میگیره ولی نه به ویوهاش دقت کن نه ب این که چیز خفن بزارم ، فقط خودم باشم همین.

سلام به ۴۰۴

بالاخره این تعطیلات عید هم تموم شد

یک هفته اولش کابوس بود، یه جنگ واقعی با میم داشتیم در واقع یه جنگ نه چندین جنگ! بعدشم که مسافرتی که زهرمار بود، عید دیدنی هایی که از اونم بدتر.

هفته دومش سعی کردیم جبران کنیم. بیرون رفتیم، جاهای جدید رفتیم، غذای کره ای امتحان کردیم، تاتر کمدی رفتم، شهر کتاب رفتم و شمع وکتاب خریدم، رفتیم خونه دوستامون و .. خلاصه گفتیم بد نگذره:)

نمیدونم امسال چجوریه واقعا. فردا یه مصاحبه کاری مهم و دمو دارم دروغ چرا براش استرس دارم:) یکی از جاهایی که حسابی از اول سال کارم دوست داشتم کار کنم. هر چی خیره پیش بیاد.

برای سه ماه اول تمرکزم روی پیدا کردن کار و جای جدید و خوب و تموم کردنه ارشده، خدا بزرگه تا بعدا.

امیدوارم برای هممون خیر و خوشی باشه از ته قلبم. پر از سلامتی و پول.

نفسای آخر ۴۰۳

به این نتیجه رسیدم تو پی ام اس دلم بیشتر میخواد بنویسم!

به امسال نگاه میکنم لقب بدترین سالو نمیشه بهش داد چون بدتر از امسال هم گذروندم ولی لقب سال بد‌ و شل و ول و میشه بهش داد.

لقب بلاتکلیفی درکار رو به عنوان گل سر سبد میگیره. اول امسال دقیقا از خود فروردین تا اوایل خرداد خودمو کشتم و کلاس تی تی سی فشرده رفتمو و ازمون تی تی سی قبول شم و شدم که بشم معلم زبان یهو سرکار قبلیم زد زیر قرارداد و گفت نمیخوایم با این شرایط و منم کلم داغ شد اومدم بیرون که اعتراف میکنم جز اشتباه های بزرگ کاریمه. صبرم لبریز شده بود مدیرم با من خیلی بد بود ولی به خاطر مزایاش، حقوق خوبش و از همه مهمتر همکارای خوبش باید میموندم. من فهمیدم محیط رو من خیلی تاثییر داره فهمیدم من اون قدر که فکر میکردم ادم معاشرتی ای نباشم ولی هستم و ادما و همکارا و رفتاراشون تو محیط کار تو روحیم خیلی تاثییر داره.

اومدم بیرون رفتم حوزه ای رو یاد دادم که فکرشم نمیکردم و نمیخواستم جایی که حتی ب زور به اندازه حقوق پارسال بگیرم، نصف بیمه پارسال رد میشه و عیدی و مزایایی نداره. بدترین محیط کاری و همکارا رو دارم و فاکینگ هر روز ارزوی مرگ میکردم صبح پا نشم برم ولی تنها چیزی که منو میکشوند عشق به تدریس و مسئولیت پذیری بود.

اون وسطا ارشد و خوندم و همچنان معدل الفم. بارها احساس نا امیدی کردم. با میم کلی روزای قشنگ داشتیم و این حسا که کی میاد جلو خیلی امسال بیشتر بود. با دوستام اوضاع خوب بود. و پر رنگ تربن اتفاق سالم، سین تو این سال عقد و عروسی کرد.

حس نا امیدی، کسلی و بلاتکلیفی کاری خیلی زیاد بود.

از خدا ثبات کاری میخوام و بهتر شدن وضع مالیم. من خیلی ادم مسئولیت پذیر و پر تلاشیم. واقعا حق من بعد این همه درس خوندن و دوره دیدن اینجا نیست. از خدا میخوام بهم توان بده بتونم بیزینس خودمو بزنم من عاشق تدریسم عاشق یاد دادنم و تو این زمینه خیلی خوبم. تو حوزه های تکونولوژی حرف واسه گفتن دارم و دلم میخواد بتونم خودمو نشون ادما بدم و ادما بیان به سمتم و منم قول میدم صدمو براشون بزارم.

تا بتونم بیزینس خودمو بالا بیارم بتونم یه سال دیگه در کنارش یه جای خوب مشغول شم خیلی خیلی دلم درس دادن تو هنرستان کامپیوتر و میخواد و میخوام براش تلاش کنم که اگه موقعیتش جور شد حرفی برای گفتن داشته باشم.

سلامتی از خدا میخوام برای خودم و مامان بابا میم ها و سین

دلم میخواد امسال اتاقمو به سلیقه خودم بچینم و میز تحریر و قهوه ساز بخرم چیزی که سالها دلم میخواست.

دلم میخواد سایت خودمو ران کنم و بتونم توش خیلی خوب فعالیت کنم.

دلم میخواد تو مدرسه یا مدارس خوب با محیط و حقوق و مزایای خوب کار کنم

دلم میخواد من و میم بتونیم توی رابطمون جوری بچینیم که هم از نظر عاطفی قوی باشیم هم از نظر مالی به ثبات برسیم.

دلم میخواد رو خودم کار کنم امسال میخوام بیشتر آپدیت شم دوره بیشتر شرکت کنم بیشتر کتاب بخونم

و دلم میخواد خوش اندام تر شم. ورزش کنم حتی شده تو خونه ولی ورزشو تو روتینم بیارم چیزی که بارها شروع میکنم و ولش میکنم.

دلمم میخواد چشمم عمل کنم و دیگه عینک نزنم خیلی زیاذ میترسم ولی دوست دارم عملیش کنم

دلم میخواد کیستم رو درمان کنم و پیش دکتر خوب برم و بتونم اصلاح سبک کنم.

امسال ارشدمو‌‌ تموم میکنم با این که شوق خوندن دکترا رو دارم و‌بدمم نمیاد به خودم و ذهنم استراحت میدم چون فعلا ثبات در کار برام در الویته و امسال به دکترا فکر نمیکنم.

من صبرم لبریز شده

همین یه ربع پیش داشتم فکر میکردم کاش هیچ وقت، اون شب برنامه بادو رو نصب نمیکردم، کاش فردا شبش که نصب کردم با تو حرف نمیزدم و کاش فردا عصرش تو باکارا تو اون هوای سرد و عجیب زمستون نمیشستم جلوت و پشمام نمیریخت از تقدیر که چجوری تو رو سر راهم قرار داده که این جوری دو سال بگذره و دچارت بشم

کاش اون بادو لعنتی و نمیریختم و اون ماک آیلتسه که نوشته بودم و میرفتم و ادامش میدادمو آیلتسمو میگرفتم و میرفتم از اینجا

کاش هیچ وقت در‌های قلبمو بهت باز نمیکردم

چون الان همین جا حبس شدم و تنها سلاحم عشقمونه.

خیلی تو عذاب و اذیتم.. نمیدونم مشکل از منه از خانوادمه از محیطه هر چی هست تا ته توی فشار و اذیتم.

کاش اگ خدایی هست این غم‌های تو دلم و دل شکستگی‌هام و خواسته هامو ببینه.

کاش حداقل یک بار در راستای خواسته هام یه کاری بکنه.

من صبرم لبریز شده

یه ادمی حدود سه سال پیش قبل این که وارد رابطه با میم بشم هم صحبت بودیم، اوج خودخواهی و من درون این ادم دیدم! واقعا مردای مردادی عجیب مودین،

این جوریه دنبال کارای خودشه اون وسط مسطا شد به تو هم یه سلامی میکنه نشد که هیچی

قشنگ از اینا بود یه روز امیدوارت میکنن یه روز ناامید

یه روز تا ته عشق میبرنت یه روز تا ته چاه غمگینی

بماند سریع تمومش کردم اون رابطه رو و با اشنا شدن با میم مسیرم عوض شد

حالا پیام داده اره میخوام جبران کنم و اشتباه کردم!

و جالب تر این که واقعا توقع مداشت من تو این سالها وارد رابطه شذه باشم آره خره سه سال وایساده بودم تو بیای 😂

منم ی روز بردمش دم چشمه و بعد بلاک کردم چون حتی حرف زدن معمولی باهاش حالمو بد میکرد و حس میکردم زدم زیر تعهدم با میم

به میمم امروز گفنم.

نمیدونم تهش با میم چجوریه ولی هیچ کسو جز این ادم نمیخوام

این نقطه از زندگی

یک ماه طاقت فرسا و عجیب و شلوغ و پر اتفاق تموم شددد

امتحانارو دادم، از بچه ها امتحان گرفتم و توی یک هفته سعی کردم ۳۰۰ تا برگه رو صحیح کنم و برسونم، موهامو بلوند کردم قشنگ ترین رنگی که میتونستم بکنم، عروسی سین شد و به عنوان تنها خواهر عروس سنگ تموم گذاشتیم و الان اینجام

این نقطه از زندگی.

فکرم به اینه که حالا که اون دغدغه‌ها تموم شد حالا چیکار کنیم؟

فکرم درگیر کار و تمرکز روی خودمه.

این که یوگارو منظم برم و روتین زندگیم کنم

پیج و یه سر و سامون بدم و مرتب کنم و ببینم چجوری میتونم کاری کنم که بتونم شاگرد ازش جذب کنم؟

کتاب بخونم، زبان دوره ای که دارم پیش برم

رابطم و سرکار و دانشگاهم که جز جدا نشدنی از زندگیمه.

این هفته هم تموم شد

هفته دیگم میام میگم این هفته ی مهم زندگیمم انشالا به خوشی تموم شد😍

حالا باشه تمام دل نگرانی‌ها و غصه ها برای بعد.

اتفاق جالب توجه این هفته این که موهامو همون رنگ بلونده که میخواستم کردم و بسی خوشحالم😌❤️

از شش صبح بیدار شدم رفتم مدرسه امتحانمم گرفتم کلاسامو برگزار کردم بعد با ۱۲۰ برگه امتحان بغل برگشتم خونه و نان استاپ تا خود الان صحیح کردم تا ببرم و انقدر دراز نباشه زبونشون

دو هفته که درگیر امتحانا بودم و چقدر خستم کرد این دو هفته هم درگیر امتحان بچه‌ها و عروسی سین

واقعا بعدش میخوام یک هفته فقطططط لش کنم

خستم روحی جسمی همه چی

زندگی که مسابقه نیست!

روز شلوغی بود

مدرسه بچه ها امتحانمو داشتن و خیلی خسته شدم بعد اومدم خونه یوگا رفتم بعدش با میم بیرون و ساعت نه شبم خونه بودم.

فردا باید صبح زود پاشم برم مدرسه دوباره امتحان دارن

دلم میخواد واقعا از این شرایط درام.

کتاب معجزه شکرگزاری و خیلی تعریفشو شنیدم ولی تا حالا نه کامل خوندمش نه انجام دادم تمریناشو

میخوام یک بارم شده انجامش بدم:) دارم دست و پا میزنم شرایطمو بهتر کنم...

این ماه و ماه بعدم در مضیقه مالی به سر میبرم

یعنی هررر چی از مهر ماه جمع کردم پول پای لباس عروسی سین دادم و بعدش پنج شنبه میخوام برم رنگ مو راحت نزذیک ۱۵ میشه و ارایشگاهم هست و این ماهم ولنه

میدونی همه اینارو برای دلخوشی و حال خوب خودم انجام میدم ولی همش حس بد دارم همش این جوریم پولام الکی خرج‌شده

در حالی که خره تو کلی پول دادی ی لباس خاص گرفتی کلی قراره پول بدی موهاتو بعد دو سال رنگ کنی چیزی که خیلی خیلی دلت میخواست

یا پول میدی با عشق برای یار زندگیت کادو میگیری

نباید فقط فکر کنی اینا از دست دادنه، پس اون حس خوبش چی؟

این باگ زندگی تو جهان سوم و خاورمیانست که اندازه تلاشت حقوقی نمیگیره و زندگی کارمندی و اونم تازه معلمی پس انداز توش تقریبا بی معنیه.

پس سخت نگیر. بییین شرایطتتو. اتفاقا کارایی که میکنی عاشقشی

میدونم خیلی دردناکه مثلا چهار ماه پول جمع کنی که یه لباس برای عروسی خواهرت بگیری

یا شش ماه از تابستون تا به الان پول جمع کنی بلکه موهاتو رنگ کنی

هی از چیزای دیگت بزنی، لباس نحری

ولی به تمام کافه‌هایی که هر هفته با یار میری فکر کردی؟ چرا انقدددر برات عادیه؟ میدونی تو خود همین چقدددر عشق هست؟ تجربه چیزای جدید، تجربه بیرون حرف با یار

انگد همه چیز و سخت نکن.

داشته هات و قدر بدون، مثلا قدر کوله ای که میم داده و عاشقشی، قدر بارونی ای که امسال با قیمت خوب خریدی ولی پارسال پول نداشتی بخریش و وقتی میپوشیش حس میکنی خیلی خوشتیپ تری:)

بیخیال این که چرا دستگاه قهوه ساز نداری! بجاش داداشت برات نسکافه گلد اصل خدادتومن و چون کارشه نصفم کمتر میاره و تو طعم نسکافه گلد و با شیر لذت میبری حتی شاید به اندازه اونی که دستگاه داره! یا مثلا قهوه فوری‌های سوپری سرکوچه که تکی میده و تو هر دفعه چند تا دونه برای امتحان برمیداری.

بیخیال این که چرا لپ تاپ خوب نداری بجاش لپ تاپ معمولی ای داری که از همون هجده سالگی یار تمام روزای خوب و تلخته! هیچ جا دستتو تو حنا نزاشته

لذت ببر، ب داشته هات فکر نگن

به این فکر نکن بدوعم ارشدم تموم شد برم دکترا، به این فکن داری ارشدتو میگیری حتی اگه هر ترم کلی پول دادی. ولی با وجود سرکار کلی سعی کردی تلاش کنی و معدلت بالا باشه.

زندکی کن! لدت ببر.. مسابقه که نیست

مگه این بیست و هفت سالگی برمیگرده؟

دی ماه لعنتی

از ته قلبم خوشحالم این ماه لعنتی داره تموم میشه

چقدر ماه سنگین و عجیبی بود چقدر توی هر روزش حالم بد بود و گریه کردم..چقدر تحقیر شدم چقدر دعوا کردم.. چقدر برای انفاقای دورم خوشحال نشدم! چقدر حرص خوردم چقدر سر درد و چشم درد داشتم..چقدر حقمو خوردن.. چقدر زور شنیدم.. چقدر بهم ریختم.. چقدر به زور خودمو کشوندمو درس خوندم..چقدر به زور سر کار رفتم.. چقدر بی پولی کشیدم و دو دو تا چهار تا کردم.. چقدر چقدر چقدرررر

این روح بی جونمه که کشیده شده به آخر ماه..

امیدوارم بری و دیگه برنگردی.

امروز آخرین امتحانمو دادم. دو روزه تو خونه جنگه و دارم دیوونه میشم.

میخوام تا آخر هفته تا اونجایی ک جا داره بچینم و فقط از خونه دور باشم.