همین یه ربع پیش داشتم فکر میکردم کاش هیچ وقت، اون شب برنامه بادو رو نصب نمیکردم، کاش فردا شبش که نصب کردم با تو حرف نمیزدم و کاش فردا عصرش تو باکارا تو اون هوای سرد و عجیب زمستون نمیشستم جلوت و پشمام نمیریخت از تقدیر که چجوری تو رو سر راهم قرار داده که این جوری دو سال بگذره و دچارت بشم

کاش اون بادو لعنتی و نمیریختم و اون ماک آیلتسه که نوشته بودم و میرفتم و ادامش میدادمو آیلتسمو میگرفتم و میرفتم از اینجا

کاش هیچ وقت در‌های قلبمو بهت باز نمیکردم

چون الان همین جا حبس شدم و تنها سلاحم عشقمونه.

خیلی تو عذاب و اذیتم.. نمیدونم مشکل از منه از خانوادمه از محیطه هر چی هست تا ته توی فشار و اذیتم.

کاش اگ خدایی هست این غم‌های تو دلم و دل شکستگی‌هام و خواسته هامو ببینه.

کاش حداقل یک بار در راستای خواسته هام یه کاری بکنه.

من صبرم لبریز شده