دی ماه لعنتی

از ته قلبم خوشحالم این ماه لعنتی داره تموم میشه

چقدر ماه سنگین و عجیبی بود چقدر توی هر روزش حالم بد بود و گریه کردم..چقدر تحقیر شدم چقدر دعوا کردم.. چقدر برای انفاقای دورم خوشحال نشدم! چقدر حرص خوردم چقدر سر درد و چشم درد داشتم..چقدر حقمو خوردن.. چقدر زور شنیدم.. چقدر بهم ریختم.. چقدر به زور خودمو کشوندمو درس خوندم..چقدر به زور سر کار رفتم.. چقدر بی پولی کشیدم و دو دو تا چهار تا کردم.. چقدر چقدر چقدرررر

این روح بی جونمه که کشیده شده به آخر ماه..

امیدوارم بری و دیگه برنگردی.

امروز آخرین امتحانمو دادم. دو روزه تو خونه جنگه و دارم دیوونه میشم.

میخوام تا آخر هفته تا اونجایی ک جا داره بچینم و فقط از خونه دور باشم.

امتحان

دیروز یه امتحان دادم تو فکن هر چی این استاد نفهم گفته بود نمیاد داده بود. من نمیفهمم واقعا چرا..عقده ای خررر

قبل امتحان از سرکار که اومدم سعی کردم یکم بخوابم نشد بعد پاشدم دو تا نخ سیگار کشیدم یه قهوه زدم و رفتم امتحانمم قهوه ای دادم اومدم.

بعد با میم رفتیم بیرون انقدر غر زدم و حالم بد بود واقعا این بچه از دست من چی میکشه:/

دیگه امروز خونم..نشستم برای آخرین امتحانا بخونم...هفته دیگه انقدر شلوغم همش بالا پایین میکنم که چجوری به همش برسم و عاجزمممم..چون هفته بعدش عروسی سینه و تو خونه ما انگار بمب ترکوندن..کارتای عروسیش انقدر ناز شده:)

کجاست اون حس شادی؟

شده این جوری بشید هیچ چیزی خوشحالتون نکنه؟ از همه چیز زده شده باشید

من هیچ بُعد زندگیم عمیقا خوشحالم نمیکنه، نمیدونم آیا به افسردگی سلام دادم یا نه؟

نه کارم، ن محیط خونم نه درسم نه روابط دوستای نزدیکم حتی رابطه‌ای که عاشقشم مدت‌هاست هیچ چیزی اون حس خوبه رو نمیده بهم، انگار تو خلا گیر کردم مغزم پر از حباب نگرانی و استرس و بی انگیزگی کردن که هیچ کدوم نمیترکن

به زور و بدبختی درس میخونم با گریه و فشار بی اندازه سر کار میرم. و رفتارهای به شدن آنرمالی ازم تو رابطه سر میزنه که خودمم نمیدونم چرا

با دوستام وقت میگذرونم ولی همش تو دلم آشوبه

من خنده‌ها حس شادی و رهایی‌هامو یادمه

کجا رفتن؟

دومین سالگرد

امروزم مدرسه تعطیله و منم تعطیل. نمیدونم واقعا چرا به کامپیوتر هیچ بهایی نمیدن:( پیش خودشون فکر نمیکنن که بابا ما با این بدبخت قرارداد بستیم این بچه برای تک تک ساعت هایی که میاد فقط پول میگیره و تنها کاری که میکنن اینه میگن معلم های فوق برنامه نیان یا نهایت یه فیلم بفرسن که بابت همون یه ساعت پول بگیرن. پارسال اصن این جوری نبود تک تک زنگام کلاس آنلاین داشتم صفحمو شیر میکردم درست و حسابیم درس میدادم.. گاهی فکر میکنم اون قدر که اونجا تحقیر شدم شاید تاب آوری خوبی نداشتم و باید بیشتر میموندم چون امسال همون قدر تحقیر میشم و حقوقم نمیگیرم.. واقعا خسته و کلافم. هر سال دریغ از پارسال...فکر کار داره دیوونم میکنه..فکر این که چیکار کنم براش بهتره..تغییر شغل بدم؟ ندم؟ سال دیگه برم مدرسه جدید ولی بازم همین آش و کاسه باشه چی؟..فیلدمو تغییر بدم برم تو رشته ارشدم؟ نمیدونم کاش به یه جواب درست برسم.

دیروز سالگردمون با میم بود..دومین سالگرد..رفتیم کافه جدید ..محیطش خیلی قشنگ بود با غذاهای خوشمزه..دلم میخواد تو سومین سالمون واقعا یه تغییری هم به رابطمون بدیم..کاش واقعا دست و بالش بازتر شه و بتونه بیاد جلو..بدی دختر بودن اینه که بازم حتی تو رابطه جدی و خوبیم باشیم برای جلو اومدن باید سالها وایسی ببینی طرف مقابل کی شرایطش اکی میشه کی آمادگی پیدا میکنه تا بیاد..

امروز اولین امتحان دانشگاهمو دارم..خوندم دارم دوره میکنم امیدوارم سوال مسخره نده.

پاره ای از اخبار

هندزفری تو گوش آهنگ بیکلام آروم و مخصوص درس خوندم گذاشتم تا صداهای پس زمینه خونه رو نشونم. کل بحث خونه به جهاز و چی مونده چی نمونده برای سین میگذره.

هنوز درگیر مدیریت منابع انسانیم. بعید میدونم تمومش کنم امروز..جزوش واقعا زیاده و این یعنی از برنامم عقب میفتم.

دلم میخواست برای دومین سالگردمون از این کیک های بنتو کیک سفارش بدم ولی آقای میم هنوز تکلیف روز و مشخص نکرده چون شاید برن ختم و ممکنه بیفته جمعه و این بعنی کیک کنسله:) چون چجوری با یه کیک شکل قلب قرمز که روش زده 365 ضربدر 2 از جلوی بابام رد شم؟:)

امروز یوگا دارم دومین هفته ای میشه که میرم و عجیب دوسش دارم.. بعد اون فروپاشی و کلی بهم ریختگیم و روشن شدن چراغ ترسم در یک اقدام خیلی یهویی رفتم برای اولین بار ثبت نام کردم و از کرده ی خود خوشحال:)

یک ساعت و نیم دیگه مفید درس بخونم بعد میرم حموم و بعد یوگا. بعد میام دوباره ادامه تا آخر شب هر جا مغز و جسمم یاری کرد.

اگه فردا هم دبستان تعطیل شه که آرزو میکنم بشه نمیرم مدرسه و میشینم پی درس.

کلاس خصوصیمم با نگار کنسل کردم به مدت ده روز. به آقای میمم گفتم کمتر بیرون بریم این ده روزو که برسم این 12 واحد لعنتی سخت و تموم کنم.

پیر و خسته

واقعا برای درس خوندن دیگه پیر و خستم..این ترم سه ارشد داره خستم میکنه.

از صبح مدرسه نرفتم چون گفت نیا و نشستم درس مدیریت منابع انسانی و تازه جزوشو استارت زدم..درسی که گرایشمه و خیلیم دوسش دارم..همش فکر میکنم که کاش تابستون که مدرسه و ارشد تموم شده برم یه دوره ببینم و فیلد کاریمو عوض میکردم.

با این که آدم درونگراییم ولی خیلی در تعامل با آدمها و کمک کردن بهشونو دوست دارم اصلا برای همینم رفتم سمت معلمی.

خلاصه که یه قهوه زدم انرژی بگیرم برم تا یک و دو شب درس بخونم.

این روزا چون توی سراشیبی فروپاشیم تصمیم گرفتم اینجا هر روز بنویسم

الانم خیلی خستم صبح ۷ باید پاشم برم مدرسه. فردا دبستانم و باید از چهار تا پایه امتحان عملی بگیرم.

امروز به درس خوندم گذشت و کلاس خصوصی.

هفته دیگه امتحانای دانشگاس و بسیاار میترسم. حجم درسا زیاد و شبیه به هم:/

گود نایت